پرودگارا

 

به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم

دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم

بینشی ده تا تفاوت این دوران را بدانم

مرا فهمی ده تا متوقع نباشم که تمام مردم این دنیا مطابق میل من رفتار کنند

خدایا تو خود می دانی  که انسان بودن و انسان ماندن چه دشوار است

و چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

 

سلام.........

بوی باران،بوی سبزه،بوی خاک...

شاخه های شسته،باران خورده،پاک...

آسمان آبی و ابر سپید...

برگهای سبز بید...

عطر نرگس،رقص باد...

نغمه ی شوق پرستو های شاد...

خلوت گرم کبوترهای مست...

نرم نرمک میرسد اینک بهار...

خوش به حال روزگار...

خوش به حال چشمه ها و دشت ها...

خوش به حال دانه ها و سبزه ها...

خوش به حال غنچه های نیمه باز...

خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز...

خوش به حال جام لبریز از شراب...

خوش به حال آفتاب...

ای دل من گرچه در این روزگار...

جامه ی رنگین نمی پوشی به کام...

باده ی رنگین نمی بینی به جام...

نقل و سبزه در میان سفره نیست...

جامت از آن می که می باید تهی ست...

ای دریغ ازتو اگر چون گل نرقصی با نسیم...

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب...

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار...

گرنکوبی شیشه ی غم را به سنگ...

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ.......

شاد باشین